9-6-1390
بدون عنوان
سلام پرهام عزيزم يه ماهي شد كه فرصت نداشتم به وبلاگت سر بزنم عيد فطر اومدم پيشت واي چه روزي بود تو خواب بودي من رسيدم وقتي بيدار شدي كلي ذوق كردي عزيزكم چقدر ناز شده بودي 4 تا دندون درآورده بودي شروع به راه رفتن كرده بودي چقدر ناز و عسلي راه مي رفتي دورت بگردم خاله وقتي بغلت مي كردم تمام دنيا مال من بود برات يه لياس خوشكل و يه توپ رنگي (يو يو چراغ دار ) خريده بودم از توپت خوشت مي اومد ولي بهش دست نمي زدي چقدر براي خاله خنديدي و خودتو لوس كردي واي پرهام تو بهترين و زيبا ترين هديه خدا تو زندگي همه ما بودي همهش مي اومدي چشامو مي گرفتي و با من دالي بازي مي كردي اين دوشب هم كه اصفهان بو...